اشعار حماسی فردوسی

اشعار حماسی فردوسی

اشعار حماسی فردوسی اشعار حماسی فردوسی در این مطلب مجموعه ای برگزیده از اشعار زیبای شاعر بزرگ ایرانی حکیم ابوالقاسم فردوسی را جمع آوری کرده ایم ، برای مطالعه این اشعار زیبا …

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست غزل شماره ۶۷ حافظ شیرازی ( یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه …

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست بنال بلبل اگر با منت سر یاریست غزل شماره ۶۶ حافظ شیرازی ( بنال بلبل اگر با منت سر یاریست ) به همراه معنی و …

اشعار بابا افضل کاشانی

اشعار بابا افضل کاشانی , دوبیتی های زیبا عاشقانه عارفانه و کوتاه باباافضل کاشونی

اشعار بابا افضل کاشانی

در این مطلب مجموعه ای برگزیده از اشعار زیبای شاعر بزرگ ایرانی بابا افضل کاشانی را جمع آوری کرده ایم ، برای مطالعه این اشعار زیبا در ادامه با وبسایت پارسی سرا همراه باشید.

اشعار بابا افضل کاشانی

شعر بابا افضل کاشانی

عشق تو مرا زندهٔ جاویدان کرد

سودای توام، بی سر و بی سامان کرد

لطف و کرم تو، جسم را چون جان کرد

در خاک عمل بهتر از این نتوان کرد

غزل بابا افضل کاشانی

ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب

وز شاخ برهنه سایه داری مطلب

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع

با عزت خود بساز و خواری مطلب

شعرهای بابا افضل کاشانی

غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

گر بر فلکی به خاک باز آرندت

ور بر سر نازی، به نیاز آرندت

فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو

آزار مجوی تا بنیازارندت

در عین علی، هو العلی الاعلی ست

در لام علی، سّر الاهی پیداست

دریای علی سورهٔ حی قیوم

برخوان و ببین که اسم اعظم آن جاست

معلوم نمی شود چنین از سر دست

کاین صورت و معنی ز چه رو در پیوست

اسرار به جمله گی به نزد هر کس

آن گاه شود عیان که صورت بشکست

بی آن که کس رسد زوری از ما

یا گشت پریشان دل موری از ما

بی هیچ برآورد به صد رسوایی

شوریده سر زلف تو شوری از ما

اندوه تو دلشاد کند هر جان را

کفر تو دهد تازگی ای ایمان را

دل راحت وصل تو مبیناد دمی

با درد تو گر طلب کند درمان را

وی جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست

آورده به فضل خویش از نیست به هست

بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه

در خانهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست

ترس اجل و بیم فنا، هستی توست

ور نه ز فنا شاخ بقا خواهد رُست

تا از دم عیسی شده ام زنده به جان

مرگ آمد و از وجود ما دست بشست

عمر تو اگر افزون شود از پانصد

افسانه شوی، عاقبت از روی خرد

باری چو فسانه می شوی، ای بخرد

افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ بد

دل سیر نشد از کم و از بیش تو را

با آن که منازل است در پیش تو را

عذرت نپذیرند گهِ مرگ، از آنک

بسیار بگفته اند در پیش تو را

چون درد توام در این دل ریش افتاد

بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد

چون دیده به جستجوی رویت برخاست

از آرزوی تو اشک در پیش افتاد

گر با توام از تو جان دهم آدم را

از نور تو روشنی دهم عالم را

چون بی تو شوم قوت آنم نبود

کز سینه به کام دل برآرم دم را

آخرین بروز رسانی در : یکشنبه 31 شهریور 1398
کپی برداری از مطالب سایت با ذکر نام پارسی سرا و لینک مستقیم بلا مانع است.